"هر کس ز جام حضرت مهدی خمار نیست" داغ حضرت مهدی در سوگ مادرش شعر از استاد حاج داوود صادقی تبریزی
هر کس ز جام حضرت مهدی خمار نیست
او را ز عشق و بی خبری اختیار نیست
من اعتکاف بردرحسن توبسته ام
بی تومرابه مسجد ومیخانه کارنیست
صحبت زماه پیش رخ توزابلهیست
خورشیدازجمال تو یکدرهزارنیست
کلک ازل که زدهمه نقش ونگارها
دراین میانه چون تویکی شاهکارنیست
دردل به هوای روی تورفتم به میکده
دیدم شکسته جام ویکی هوشیار نیست
ته جرعه ای به یادلبت درگلوزدم
زان روچومن به عالم امکان خمارنیست
ای افتاب کشورجانها در ا در ا
صبحی نماکه ظلمت ما را نهار نیست
شاها قسم به سرفراق ووصال تو
چون مادرت کسی به تودر انتظارنیست
گفتم به باغبان فلک پس بهارکو
کی میرود سپاه خزان اشکارنیست
گفتاشبی به دوش علی نوبهاررفت
ازبعد فاطمه دگر عالم بهارنیست
گفتم زچیست فاطمه را پشت درزدند
انجامگر به دست علی ذوالفقارنیست
گفتاکه دست حیدرکراربسته بود
ماذون پی دفاع شه والاتبارنیست
گفتم چه شدپهلوی فاطمه شکسته بود
گفتا به صحن خانه مگرکارزار نیست
سیصد نفرمهاجم وزهرابه پشت در
ضرب لگد ز کینه زدن افتخارنیست
گفتم خدای راغم مسمار داغ شد
باسینه اش چه کردمگواشکارنیست
تاثیرزخم سینه برواز علی بپرس
بی جا علی به نیمه ی شب اشکبارنیست
امد صدای فاطمه فضه مرابگیر
شدکشته محسنم که دگر اختیارنیست
گفتم گناه محسن ناخورده شیرچیست
گفتافدایی پدراست وشعارنیست
گفتم چرابتول زخانه شبانه رفت
گفتامگر غریب وطن دردیارنیست
گفتم کفن گشودوحسین رابغل گرفت
گفتا به گریه های حسینش قرارنیست
گفتم که داغ سبینه ی لاله نشان چیست
گفتامگرعلی جگرش داغدارنیست
ای کاش گفتمش ز اول فدک نبود
گفتا مگر ز ختم رسل یادگار نیست
گفتم حدیث کوچه وسیلی کشدمرا
گفتاکه کوچه تنگ ومحل فرارنیست
راه عبوروپنجه ی گرگ وخزان گل
گل روی خاک پرپر و ایمن زخارنیست
گفتم چرازهمسرخودروی میگرفت
گفتادگرمپرس غمش راشمارنیست
چشمی که صدمه دیده دگروانمیشود
دیگربرای زندگی امیدوارنیست
گویندصادقی عجباخلق روزگار
گشته نهان زدیده ی ما شهریارنیست
از :حاج داود صادقی تبریزی
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.