چهار حکایت کوتاه اما تاثیرگذار:
چهار حکایت کوتاه اما تاثیر گذار:
👌از کاسبی پرسیدند:
چگونه دراین کوچه پرت و بی عابرکسب روزی میکنی؟
گفت:آن خدایی که فرشته مرگش
مرا در هرسوراخی که باشم پیدامیکند
چگونه فرشته روزیش مراگم میکند
👌پسری بااخلاق ونیک سیرت اما فقیر به خواستگاری دختری میرود
پدردخترگفت:
توفقیری ودخترم طاقت رنج وسختی ندارد,پس من به تودخترنمیدهم
پسری پولدار,امابدکردار به خواستگاری همان دختر میرود
پدردخترباازدواج موافقت میکندودر مورد اخلاق پسرمیگوید:
انشاءالله خدا اوراهدایت میکند
دخترگفت:
پدرجان
مگر خدایی که هدایت میکند
باخدایی که روزی میدهدفرق دارد؟
👌ازحاتم پرسیدند: بخشنده ترازخود دیده ای
گفت:آری مردی که دارایی اش تنها دوگوسفند بود
یکی را شب برایم ذبح کرد
ازطعم جگرش تعریف کردم
صبح فرداجگر گوسفند دوم را نیزبرایم
کباب کرد
گفتند:توچه کردی؟
گفت:
پانصدگوسفندبه اوهدیه دادم
گفتند پس توبخشنده تری
گفت:نه.چون او هرچه داشت به من داد،امامن اندکی ازآنچه داشتم به اودادم
عارفی راگفتند:
خداوند راچگونه میبینی؟!
گفت آنگونه که همیشه میتواندمچم رابگیرد امادستم رامیگیرد.
✋یادخدارافراموش نکنیم
عالی